شوق ساف آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : سجاد
گاهی لازمه....
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند!! بقیش در ادامه مطلب ادامه مطلب ... حضور حاج عبدالرضا هلالی و دیگر مداحان معروف کشور در دیدار مقام معظم رهبری با مداحان اهل بیت علیهم ال
جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : سجاد
چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : سجاد
قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد. مادرم دوست دارم زیاد ،زیاد، زیاد.........
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد. شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن مادر من فقط یک چشم داشت . من از او متنفر بودم .او همیشه مایه خجالت من بود .مادرم برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه ها غذا می پخت . یک روز او به دم مدرسه آمد تا مرا با خود به خانه ببرد .من خیلی خجالت کشیدم .آخر او چطور توانست این کار را با من بکند ؟به ر وی خود نیاوردم ،فقط با تنفر نگاهی به او کردم و فورا از آنجا دور شدم . روز بعد یکی از هم کلاسی ها مرا مسخره کرد و گفت :«هووو...مامان تو فقط یک چشم داره» فقط یک جوری دلم می خواست یک جوری خودم را گم و گور کنم .کاش زمین دهان باز می کرد و مرا ... کاش مادرم یک جوری گم و گور می شد ... روز بعد به مادرم گفتم «اگر می خواهی من را شاد و خوشحال کنی ،چرا نمی میری ؟ » او هیچ جواب نداد . حتی یک لحظه هم درباره حرفی که به مادرم زدم فکر نکردم ،چون خیلی عصبانی بودم .احساسات او برای من هیچ اهمیتی نداشت.دلم می خواست از آن خانه بروم و دیگر هیچ کاری با آن نداشته باشم . سخت درس خواندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور بروم .در آن جا ازدواج کردم ،خانه ای برای خود خریدم و تشکیل زندگی دادم . من از زندگی ،بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم ،تا این که یک روز مادرم به دیدنم آمد او سال ها بود که من و نوه هایش را ندیده بود .وقتی دم در ایستاده بود،بچه ها به او خندیدند و من سرش داد کشیدم که او چرا خودش را دعوت کرده و به خانه من آمده ،آن هم بی خبر ! سرش داد کشیدم و گفتم :«چطور جرات کردی بیایی به خونه من و بچه ها را بترسونی ؟!گم شو از این جا !همین حالا .» مادرم به آرامی جواب داد :«اوه ،خیلی معذرت می خواهم مثل اینکه آدرس را اشتباهی اومدم .»و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد . یک روز در خانه ام در سنگاپور ،دعوت نامه ای برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ای که در آن درس خوانده بود ،دریافت کردم ،ولی واقعیت را به همسرم نگفتم و وانمود کردم برای یک سفر کاری می روم . بعد از مراسم ،به کلبه قدیمی خودمان رفتم ،البته از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتند که مادرم مرده است ،اما من حتی یک قطره اشک هم نریختم . آنها بنا به درخواست مادرم نامه ای از طرف او به من دادند . در آن نامه چنین نوشته بود : پسر عزیز تر از جانم ،من همیشه به فکر تو بوده ام ،مرا ببخش که به خانه ات در سنگاپور آمدم و بچه هایت را ترساندم .وقتی که شنیدم که می خواهی به این جا بیایی ،خیلی خوشحال شدم ،ولی ممکن است نتوانم از جایم بلند شوم و به دیدن تو بیایم . خیلی متاسفم از اینکه وقتی داشتی بزرگ می شدی ،دائما باعث خجالت تو می شدم .آخر می دانی ... وقتی تو خیلی کوچک بودی در یک تصادف اتومبیل یکی از چشمانت را از دست دادی . من به عنوان مادر نمی توانستم تحمل کنم که تو با یک چشم بزرگ شوی ،بنابراین یکی از چشمانم را به تو دادم .برای من موجب افتخار بود که پسرم می توانست با چشم من دنیای جدید را به طور کامل ببیند . با همه عشق و علاقه من به تو – مادرت مطلب دیگری از مادر فرداشب ...
سلام؛ پیشاپیش ولادت حضرت زهرا(س) رو تبریک عرض می کنم؛ دانلود مولودی بسیار زیبای "رو سرمِ سایه دستای مادر" با نوای حاج عبدالرضا هلالی به صورت تصویری و با کیفیت فوق العاده بالا و صوتی : (سال 1391)
تصویری : رو سرمِ سایۀ دستهای مادر ...
صوت : رو سرمِ سایۀ دستهای مادر ... منبع:ذاکرین و عشق(ع) یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : سجاد
ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿ ﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : سجاد
مراسم سرخاک مرحوم سیدجواد ذاکر طباطبایی ساعت ۶عصر روزسوم اردیبهشت۱۳۹۲برگزار گردید که هم اکنون می توانید به صورت تصویری از سایت آپارات دانلود کنید.
عینی فرد-یااباالفضل که می گم+فخرم اینه عینی فرد-بی قرارم هروله باشور وشین را دوست دارم اختصاصی از : www.einyfard.ir پیوندهای روزانه پيوندها
|
|||
|