در دیدار دکتر سعید جلیلی با جمعی از اعضای ستاد دانشجویی که در حسینیه دوکوهه برگزار شد تصویری پشت سر دکتر جلیلی قرار داشت که در آن در کنار عکس شهدای هسته ای وشهید دیالمه عکس رزمنده گمنامی به چشم می آمد. آن عکس شهید علی اصغر کهدویی از دوستان دکتر جلیلی در مسجد انصار المهدی مشهد است. آنچه می خوانید خلاصه ایست از زندگی و شهادت او.
پدرش میگفت «فرزند اولمان است. همان سالی که امام گفت سربازان من در گهوارهاند به دنیا آمد؛ یعنی سال ۴۲٫ چون دهه اول محرم به دنیا آمده بود به پیشنهاد یک روحانی اسمش را علی اصغر گذاشتیم.»
پدر علی اصغر برای تامین زندگی خانواده همه کاری می کرد. از کار کشاورزی در باغ ترههای قدیم تا ماستبندی و دست فروشی و خرید و فروش.
میگوید «از مشهد اجناسی مثل روسری، لباس، جانماز و … به روستاهای اطراف یزد میبردم. هنوز هم میبرم.»
علی اصغر تا کلاس ششم قدیم درس خواند و برای اینکه کمک خرج خانواده باشد درس را رها کرد و کنار دست داییاش که بنا بود مشغول کار شد.
در ۱۵ سالگی در ماجرای تحصن علمای مشهد در اعتراض به حمله رژیم به بیمارستان امام رضا و بخش اطفال، به همراه جمعی از جوانان با چوب در بیمارستان نگهبانی میداد.
پدرش میگوید: «خانوادهای عیال وار بودیم و وضع نابسامانی داشتیم. علی اصغر نگاه میکرد چه چیزی در خانه نداریم همان را تهیه میکرد. مثلاً بخاری نداشتیم میدیدیم رفته بخاری خریده است. میگفتم تو دامادیات در پیش است باید پول پس انداز کنی میگفت طاقت ندارم خانه پدرم این جوری باشد.»
جنگ که شروع شد به صورت داوطلب بسیجی قصد جبهه کرد. ابتدا مادرش راضی نمیشد ولی به هر طریق او را راضی کرد. برای اعزام به مسجد انصار المهدی که دو کوچه بیشتر با خانهشان فاصله نداشت رفت. مسئول ثبت نام که خانواده او را میشناخت گفته بود: «نمیخواهد جبهه بروی. همین جا باش و کمک پدرت باش. اینجا بیشتر بهت نیاز دارند.» رفت به مسجد امام حسن مجتبی که فاصله زیادی با خانهشان داشت و برای اعزام ثبت نام کرد.
محسن قاضیزاده از دوستان علی اصغر میگوید: « هر موقع برف یا باران میآمد از سقف خانه شان آب چکه میکرد.»
علی اصغر به پدرش گفته بود این بار که برگردم خانه را خراب میکنیم و دوباره میسازیم. علی اصغر برگشت و بنایی را شروع کرد. سفتکاری ساختمان تمام شد. چون عجله داشت برگردد فقط زیر زمین را برای سکونت خانواده آماده کرد و رفت جبهه.
اواخر سال ۶۵ بود و عملیات کربلای ۵٫ پدرش تعریف میکند: «در یکی از روستاهای اطراف یزد بودم که خبر دادند به مشهد بیا که علی اصغر مجروح شده است. جمعه رسیدم. علی اصغر را پنجشنبه تشییع کرده بودند. علی اصغر زیر زمین را آماده کرد و رفت شهید شد. ما ۵ سال در زیر زمین زندگی میکردیم خودم خانه را تکمیل کردم. تا دو سال پیش هم قسط وامش را میدادیم.»
در روزگاری که ۵+۱ (آمریکا.شوروی.انگلیس.فرانسه .آلمان …)پشت در پشت صدام به نابودی انقلاب مستضعفان کمر بسته بودند اصغرها جانشان را کف دست گرفتند و خونشان را نثار عزت و استقلال ایران انقلابی کردند.
حالا نگاه آسمانی اصغر به دوست زمان جنگش دوخته است که چگونه از ثمره خون او و دیگر فرزندان برومند ملت محافظت می کند و سعید به پشتوانه همین نگاه آسمانی پیام های همیشه تازه انقلاب اسلامی را در فضای انتخابات طنین انداز می کند.