شوق ساف
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : سجاد

مادر من فقط یک چشم داشت . من از او متنفر بودم .او همیشه مایه خجالت من بود .مادرم برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه ها غذا می پخت .

یک روز او به دم مدرسه آمد تا مرا با خود به خانه ببرد .من خیلی خجالت کشیدم .آخر او چطور توانست این کار را با من بکند ؟به ر وی خود نیاوردم ،فقط با تنفر نگاهی به او کردم و فورا از آنجا دور شدم .

روز بعد یکی از هم کلاسی ها مرا مسخره کرد و گفت :«هووو...مامان تو فقط یک چشم داره»

فقط یک جوری دلم می خواست یک جوری خودم را گم و گور کنم .کاش زمین دهان باز می کرد و مرا ... کاش مادرم یک جوری گم و گور می شد ...

روز بعد به مادرم گفتم «اگر می خواهی من را شاد و خوشحال کنی ،چرا نمی میری ؟ »

او هیچ جواب نداد .

حتی یک لحظه هم درباره حرفی که به مادرم زدم فکر نکردم ،چون خیلی عصبانی بودم .احساسات او برای من هیچ اهمیتی نداشت.دلم می خواست از آن خانه بروم و دیگر هیچ کاری با آن نداشته باشم .

سخت درس خواندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور بروم .در آن جا ازدواج کردم ،خانه ای برای خود خریدم و تشکیل زندگی دادم .

من از زندگی ،بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم ،تا این که یک روز مادرم به دیدنم آمد او سال ها بود که من و نوه هایش را ندیده بود .وقتی دم در ایستاده بود،بچه ها به او خندیدند و من سرش داد کشیدم که او چرا خودش را دعوت کرده و به خانه من آمده ،آن هم بی خبر !

سرش داد کشیدم و گفتم :«چطور جرات کردی بیایی به خونه من و بچه ها را بترسونی ؟!گم شو از این جا !همین حالا .»

مادرم به آرامی جواب داد :«اوه ،خیلی معذرت می خواهم مثل اینکه آدرس را اشتباهی اومدم .»و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد .

یک روز در خانه ام در سنگاپور ،دعوت نامه ای برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ای که در آن درس خوانده بود ،دریافت کردم ،ولی واقعیت را به همسرم نگفتم و وانمود کردم برای یک سفر کاری می روم .

بعد از مراسم ،به کلبه قدیمی خودمان رفتم ،البته از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتند که مادرم مرده است ،اما من حتی یک قطره اشک هم نریختم . آنها بنا به درخواست مادرم نامه ای از طرف او به من دادند . در آن نامه چنین نوشته بود :

پسر عزیز تر از جانم ،من همیشه به فکر تو بوده ام ،مرا ببخش که به خانه ات در سنگاپور آمدم و بچه هایت را ترساندم .وقتی که شنیدم که می خواهی به این جا بیایی ،خیلی خوشحال شدم ،ولی ممکن است نتوانم از جایم بلند شوم و به دیدن تو بیایم . خیلی متاسفم از اینکه وقتی داشتی بزرگ می شدی ،دائما باعث خجالت تو می شدم .آخر می دانی ... وقتی تو خیلی کوچک بودی در یک تصادف اتومبیل یکی از چشمانت را از دست دادی . من به عنوان مادر نمی توانستم تحمل کنم که تو با یک چشم بزرگ شوی ،بنابراین یکی از چشمانم را به تو دادم .برای من موجب افتخار بود که پسرم می توانست با چشم من دنیای جدید را به طور کامل ببیند .

با همه عشق و علاقه من به تو – مادرت

مطلب دیگری از مادر فرداشب ...

 

یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : سجاد

سلام؛

پیشاپیش ولادت حضرت زهرا(س) رو تبریک عرض می کنم؛

دانلود مولودی بسیار زیبای "رو سرمِ سایه دستای مادر" با نوای حاج عبدالرضا هلالی به صورت تصویری و با

کیفیت فوق العاده بالا و صوتی : (سال 1391)

 http://www.behesht.info/Files/Media/91022206.jpg

تصویری : رو سرمِ سایۀ دستهای مادر ...

 

صوت : رو سرمِ سایۀ دستهای مادر ...

منبع:ذاکرین و عشق(ع)

 

ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿ ﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟
ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ.
ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ.
ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﺎمان ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ...؟! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﺩﯾﺪﻧﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ...
ﭘﺴﺮﻡ، ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ.
ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ!
ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ، ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﯿﺴﺖ

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : سجاد

مراسم سرخاک مرحوم سیدجواد ذاکر طباطبایی ساعت ۶عصر روزسوم اردیبهشت۱۳۹۲برگزار گردید که هم اکنون می توانید به صورت تصویری از سایت آپارات دانلود کنید.

 

 

عینی فرد-یااباالفضل که می گم+فخرم اینه

عینی فرد-بی قرارم هروله باشور وشین را دوست دارم

اختصاصی از : www.einyfard.ir

پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : سجاد

   

             

رسیـــده هفتمین ســال جــدایــــی

صــدایت میزنـــم سیــــــد کجـــــایـــی

یقیـــــن دارم که امشــــــب در کنـــــار

شهنشــــــاه نجــــــف یـــــا کربـــلایی

 

تو تنهـــا ذاکــــــر افلاکـــی هستــــی

ز داغ مـــــادرت ســر مــی شکستـی

خــدا یــارت،خــدا پشــــت و پنـــاهـت

نجــف یــا کربــــلا،هرجـــا که هستی

 

خدایـا هفتمین ســـال تمــــام است

نمیدانــم غــم و شــادی کـدام است

رفیقـــان ذاکــــــر افلاکـــــی ام کــو؟

خــدا داند دگــر کـــارم تمـــــام است

 

غریبانـــــه کجـــــا رفتـــی ز پیشـــم

که هجـــرت کرده خاکســتر نشــینم

بیادت ســـر به بستـــــر می گــذارم

که شــاید خــواب چشمــانت ببینــم

 

خیالـــت با دلــم گشتـه هـم آغـوش

بمیـرم که تو را دیـدم کفـــن پــــوش

نوای تــــو اگرچـــه گشتــه خامـوش

نگـــردد یــــاد تــــو هــرگز فــراموش

 

ز ســــوز دل زنــــم آتـــش بـر افلاک

کنم آخـر ز غصـه سینــه ام چـــــاک

ندانـــد حــــــال زارم غیـــــر آنکــس

که همچون ذاکری را کـرده در خــاک

 

خــدایا نـور چشمـــــان تــــرم رفـت

امیـــد و آرزویـــــم از بـــــرم رفـــت

صدای دلنشینـش گشته خامــوش

به همـــراه سیـد،جان از تنــم رفت

 

ز عشـــق ذاکــــر افلاکــی مستم

ندانم من که هستم یا چه هستـم

بـــه کوری دو چشـــم اهـــل سنت

امیرالمومنیــــن را می پــــرستـــم

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : سجاد

دا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد،
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد
و از عقل بی بهره خواهی بود
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
 

Picture of a Donkey
Kicking out one Hind Leg


خر به خداوند پاسخ  داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد


خدا سگ را آفرید و به او  گفت:
 تو نگهبان خانه انسان خواهی بود
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.

 

excited alert puppy wagging
his tail with a bone in his mouth 


سگ به خداوند پاسخ  داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم
و خداوند آرزوی سگ را برآورد...

خدا میمون را آفرید و به  او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.

 

Picture of a Cute Little Monkey with Big
<br /> Ears

میمون به خداوند پاسخ  داد:
بیست سال عمری طولانی است،
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.


و سرانجام خداوند انسان را آفرید
و  به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.

 

goofy
looking man with his tongue hanging out wearing a smiley face tie


انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم،
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ،
آن پانزده سالی که سگ نخواست
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند،
به من بده.


و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...

و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!
 

Picture of
a Father Giving his Son a Horse Ride

و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد
 
 

frantic dad trying to multi task
and work on the computer and iron at the same time with children causing
chaos


و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!

 

Picture of an Angry Old Man
Waving his Cane


و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!

 

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : سجاد

 

بسم الله الرحمن الرحیم
با تأسف و اندوه فراوان خبر رحلت عالم ربانی، سالک الی الله و عارف بالله مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ عزیز الله خوشوقت رضوان الله علیه را دریافت کردم. عمری با برکت، سرشار از معنویت و تهذیب، و گامهای پیوسته در سلوک الی الله، همراه با مجاهدتی کم نظیر در تربیت نفوس مستعد و دلهای مشتاق، خلاصه ای از زندگینامه ی این روحانی مهذّب و این معلّم اخلاق و معرفت است. بی شک فقدان این شخصیت ممتاز، برای آشنایانِ رتبه ی معنوی آن بزرگوار مصیبتی اندوهبار و برای شاگردان و مستفیدان محضر پر فیض او ثلمه ئی بزرگ است. اینجانب تسلیت صمیمانه ی خود را به خانواده ی مکرّم و فرزندان محترم و دیگر وابستگان و به همه‌ی ارادتمندان ایشان معروض می دارم و علوّ درجات و شمول رحمت حق و حشر با اولیاء الله را برای روح مطهرشان از خداوند متعال مسألت می کنم.
سید علی خامنه ای
2 اسفند ماه 1391

روحش شاد ویادش گرامی

نویسنده :سجاد

سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : سجاد

.دل خوش از آنیم که حج میرویم....غافل از آنیم که کج میرویم

کعبه به دیدار خدا میرویم.....او که همینجاست کجا میرویم

حج بخدا جز به دل پاک نیست....شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر وریش نیست....هرکه علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکرو فریب...شب همه شب گریه و امن یجیب

                                       

                               

 

 

                         

دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 22:26 :: نويسنده : سجاد

  

  من تو را دوست دارم و تو دیگری را و دیگری دیگری را و در این میان همه تنهاییم!.

  خدا دوستدار آشناست ، عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.
 

   ادامه مطلب

 
 
 


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 22 فروردين 1387برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : سجاد

   

این عید به نور قاطمیه زیباست             روزی تمام سال ما از زهراس

بابردن نامه فاطمه فهمیدیم         سالی که نکوست ازبهارش پیداس    

 سلام . اول یه عذر خواهی چون خیلی دیر دیر پست می ذارم (البته علیرضام پست نذاشته ؟؟) البته به این عذر خواهی ها باید عادت کنید چون سرم خیلی شلوغ شده . دوم ایام شهادت حضرت فاطمه رو به همه هیئت الرضاییا و دوستان تسلیت می گم. عیدم نمی خوام تبریک بگم (دوبیت بالا قشنگترین شعر درباره عید )   . چند تا مداحی حاج رضا هلالی رو می ذارم حتما دانلودش کنید . (مربوط به ایام فاطمیه)

اینم بگم که همه البته اینو می دونن دیگه،،  رفتیم هیئت الرضا )(ایمیلش کردم دیگه حوصلم نیست توضیح بدم) فقط در پایان یه گله از دیگران که ما رو  بی تربیت می دونن ، یه توضیح بدم که ما معیارمون اسلام و امام حسینه ، از اون خط رفتی بیرون ما تذکر می دیم . (زهد و تقوا را تو ای زاهد شفیع خویش ساز-من کسی دارم که در محشر به فریادم رسد (حالا تو هر جور می خوای فکر کن)یه تشکر فراوون از عمو رضا دوست داشتنی  فقط می گم دمش گرم .

                                 

کاش آقامون زودتر بیان تا هم خودشون، هم شیعه ها از غم و غربت دربیان...

 آقای من، مولای غریب، ای مسافر بیابان های تنهایی، مضطر فاطمه(س)، اسیر آل محمد(ص)، پدر مهربان اهل عالم، می خواهم غربتت را حکایت کنم...

غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده ...

غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته...

غربتی که حتی برای برخی محبانت غریب و ناشناخته است...

غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند....

متحیرم کدامین مصراع از این مثنوی "هفتاد من کاغذ" کاغذ را بازخوانی کنم؟

کدام سطر، کدام صفحه و کدام فصل از مجلدات این کتاب قطور را باز نویسم؟

من از تصویر این غربت و غم ناتوانم.از کجا آغاز کنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟

از نسل های گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستام شکوه کنم یا از دشمنان؟

از عوام گلایه کنم یا از خواص؟ از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟

از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خونریز معرفی میکنند؟

از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟

از آنها که تو را به دور دستها تبعید می کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟

از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟

از آنها که همواره بر طبل نومیدی می کوبند و زمان ظهورت را دور می پندارند؟

از آنها که تو را آنگونه که خود می پسندند و نه آنگونه که هستی و می خواهی نشان می دهند؟

آنها که غیبتت را به منزله "نبودنت" تلقی می کنند؟

آه! مولای من... گویا همه چیز، دست به دست هم داده تا تو در غربت بمانی!

 

از خود آغاز کنیم که اگر هرکس از خود شروع کند، امر فرج حاصل خواهد شد....

 نویسنده: سجاد

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پیوندهای روزانه


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 87
بازدید کل : 54980
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 127
تعداد آنلاین : 1


پخش زنده حرم

ساعت فلش مذهبی مهدویت امام زمان (عج)
زیارت عاشورا
دعای فرج ذکر روزهای هفته جنگ دفاع مقدس
روزشمار محرم عاشورا